.
صفحه اصلي آرشيو جستجو پيوند ها تماس با ما
 
آخرین عناوین
شهيد عالي، سرداري كه براي خدا جنگيد

بسيار از مقام شهيدان و منزلت والاي آنان گفتند اما يك از هزار، و اندك از بسيار گفته نيامد و كوهي از سخن با قطره اي از خون شهيد برابري نكرد چرا كه شهيدان عاشقانند و مذهبشان عشق است و پيرو بزرگ ايشان سر حلقه عشاق و جانبازان راه حق، حسين بن علي (ع) است. اينكه هر گوشه و محفلي از ايران ما آغشته به خون و تمثال شهيدي و پر از غوغا و گفت و گوي شهيدان است، آنروز كه شهيدان در حد اعلاي تكامل معنويت و برتر از انديشه ها و وصفهاي ما قرار گرفتند لذا رسيدن به آن مقام رفيع در توان بشر مادي نيست زيرا آنچه را كه شهيدان مي بينند از ديدگاه بصيرت است نه با ديدگان صورت، در هنگام شهادت جز معبود را نبيند و رضايي جر رضاي معبود             نمي خواهد و اين عشق معبود چنان عمق جانش را تسخير مي كند و ارتفاع مي بخشد كه باد آن نيكان دل و جان را حلاوت مي دهد و وقت و حالي خوش پديد مي آورد؛ آنان كه به راه حق رفتند به حق پيوستند و آنان كه زنده اند به رفتگان خوش تشبه مي جويند و كسي كه به كسي تشبيه جويد لذا اوست و همچون اوست پس اگر كسي خواهد كه به شهيد تشبه جويد بايد راه او رود تا به او برسد                     و همچون  او شود.
حديث زندگي « شهيد ذبيح الله عالي » كه براي ذبح شدن در راه خدا راهي بس سخت و دشوار را انتخاب نمود و آنقدر طي طريق كرد تا به وصال معبود رسيد، آنقدر شنيدني است كه كه خواندن گوشه اي از آن خالي از لطف نباشد. «عالي» در بيست و هشتم آذر ماه هزار و سيصد وسي و دو در روستاي كردكلا گيل خواران از توابع شهرستان جويبار در حالي چشم به جهان گشود كه پدرش                         مرحوم كربلايي ذبيح الله توسط فئودال ها و زورمداران زمان خويش به فجيع ترين وضع دارفاني را وداع گفت؛ مرحوم كربلايي       ذبيح الله فردي بود كه با كمال شجاعت در كنار برادرش حاج گل آقا از حقوق كشاورزان و روستاييان دفاع مي كرد بطوريكه هر كسي زور و اجحافي بر او اعمال مي شد به خانه هايشان روي مي آورد و درد و دل مي كرد و آنها هم در احقاق حقوق چنين مظلوماني از هيچ تلاشي دريغ نمي ورزيدند و شجاعانه در مقابل خانها و اشرافها كه براي خود حكومتي داشتند مي ايستادند و دفاع مي كردند. و سرانجام آنهايي كه كربلايي ذبيح الله را سد راه خويش براي چپاول گري مي ديدند با اجير كردن عده اي اراذل و اوباش بدن وي را در كوچه هاي روستايي كه او از حقوق مردم آنجا دفاع مي كرد با ضربات كارد و چاقو پاره پاره كردند بطوريكه ناظران نقل مي كردند هنگامي كه بدن نيمه جان او را به بيمارستان انتقال مي دادند بار ديگر در بين راه چاقو را در جايگاه قلب او فرو مي برند تا مطمئن شوند اين قلب براي مظلومان ديگر نمي تپد و بعد از آن نظام فاسد شاهنشاهي آنقدر ناكارآمد بود كه صداي درد آلود برادر دادخواهش را نشنود و به آن رسيدگي لازم را نكند. آري، شهيد عالي در حالي متولد مي شود كه غيرت و جوانمردي و دفاع از مظلوم و ايستادن در مقابل ظالم در عمق وجودش رسوخ داشت ، او از بدو تولد از نعمت داشتن پدر محروم بود ولي اين محروميت از دست محبت پدر به او روحي استوار و مقاوم بخشيد و خشم و نفرت عليه خائنين به ملت را در وجود خويش پرورش داد، او در همان اوان كودكي دريافته بود كه چگونه  مظلومان و حق پرستان در مقابل زورمداران و جباران تا پاي ذبح شدن مي تازند، از اينرو كه مادر شهيد او را به ياد پدر مرحومش                  « ذبيح الله » نام نهاد تو گويي از ابتداي عمر مصلحت خدايي بر اين امر استوار گشت كه سرانجام اين كودك ذبح شدن در مذيح عشق است با اينكه همه او را  « كربلايي آقا » صدا مي زدند اما او نام ذبيح الله را بيشتر مي پسنديد. خلاصه اين كودك در دامان مادرش به سرپرستي عمويش بزرگ مي شود تا همانند پدر در مكتب مولايش علي (ع) در راه عدالت تا مرز شهادت مركب زندگي را براند. وي با اينكه قهرمان ميادين ورزشي خصوصاً كشتي بود ولي پهلوان در مبارزه با نفس شناخته شد و از موفق ترين پهلوانان در اين راه به شمار  رفت. شهيد عالي در سال 1355 ازدواج كرد كه ماحصل اين ازدواج تعداد پنج فرزند بود كه از او بيادگار ماند و دو قلوهاي يادگارش محمدباقر و روح الله هم اكنون قهرمان كشتي كشور و يكي از آينده سازان كشتي كشور در مسابقات جهاني خواهند بود.
شهيد عالي با شروع انقلاب اسلامي در سال 1356 بهمراه ديگر مبارزان عليه رژيم ستمشاهي در براندازي آن تلاش پيگير داشت و بهمان اندازه در محو آثار طاغوت هم مشغول بود كه نقل است بهمراه يكي از همرزمان شهيدش بمدارس روستا رفته و تمامي مظاهر طاغوت        را برداشته و به آتش كشيد . او پس از تشكيل انجمن اسلامي در روستاي خويش تبليغ احكام اسلام و انقلاب، در بر آوردن احتياجات و كمبودهاي مردم پيشقدم بود و از هيچ تلاشي در اين مسير دريغ نمي ورزيد. شهيد عالي پس از عضويت در سپاه به يكي از آرزوهاي  ديرين خود دست يافت و با چسباندن آرم آن به سينه، فعاليتهاي رزمي و فرهنگي اش را گسترش داد، در پاكسازي جنگلهاي مازندران از لوث وجود گروهكهاي ملحد نقش بسزايي داشت در ضمن هر روز بر رشد فكري و روحي خويش مي افزود.
با شروع جنگ تحميلي عراق با صداقت كامل و ايمان استوار در صحنه هاي خون و رگبار گلوله ها حضور پيدا كرد و چنان پيمان سخت      با خدا و امام و همرزمانش بست كه در طول جنگ تحميلي فقط مدت كوتاهي آنهم براي سركشي به مرخصي مي آمد و در كنار            خانواده اش حضور پيدا مي كرد و بقيه اوقات را در ميادين نبرد مي گذراند. روزها چون شير شيرزادگان مكتب عشق را در                     گردان مسلم بن عقيل بر سر كوهي خصم دون فرماندهي مي كرد و شبها چون عارفان دلسوخته در سنگر با خدايش نجوا مي كرد و با ذكر خدا قلبش را به پيروزي و نصرت حق و رسيدن به وصال مطمئن مي ساخت، گردان مسلم بن عقيل كه او فرماندهي آنرا بعهده داشت  بعنوان نمونه ترين گردانهاي لشكر كربلا بود به همين دليل هميشه دشوارترين مواضع عملياتي بعهده اين گردان بود و به اعتراف همه فرماندهان رده بالا لشكر او موفق ترين فرمانده در هدايت نيرو براي سركوبي دشمن و تسخير موانع بود و گردان تحت فرماندهي اش  هميشه در حال عمليات بود. شهيد عالي از محبوبيت خاصي برخوردار بود و در قلب افراد گردانش جاي داشت و رزمندگان گردان        مسلم بن عقيل بخاطر اخلاق حسنه اي كه داشت به او عشق مي ورزيدند، حتي يكي از همرزمانش تعريف مي كرد كه وقتي رزمندگان از گوشه و كنار شمال ايران به جبهه مي آمدند تلاش مي كردند كه در گردان مسلم بن عقيل به فرماندهي شهيد عالي جاي گيرند و وقتي ظرفيت گردان تكميل مي شد آثار تاثر بر چهره مشتاقاني كه نمي توانستند عضو اين گردان شوند نقش مي بست. همچنين از نجواهاي شبانه اين شهيد يكي ديگر از همسنگرانش مي گفت من معتقدم كه ضجه هاي نيمه شب شهيد عالي در سنگر، عرش نشينان الهي را به حيرت        وا مي داشت. او چنان بدنبال معبود خود كوه به كوه، قله به قله، دشت به دشت، غرب و جنوب را گشت تا سرانجام در ارتفاعات چيلات (جنوب غربي) بدان رسيد. او يكبار در خرداد 1360 در جبهه هاي شمال غرب از ناحيه شكم مورد اصابت گلوله قرار گرفت آنچان كه اميدي به زنده ماندنش نبود ولي خواست خدا چيز ديگري بود و او با كمك حق و قدرت بدني اي كه از خدا امانت گرفته بود حالش رو  به بهبودي رفت و با منع كردن پزشكان مبني بر هر نوع حركت، بي صبرانه روانه جبهه گرديد كه به گفته همسنگرانش بعضي از شبها از  درد به خود مي پيچيد و با قرصهاي مسكن خود را نگه مي داشت ولي هرگز حاضر به ترك جبهه نبود. يكبار ديگر در سال 1361 در عمليات پيروزمندانه «محرم»، وقتي با نيروهاي گشتي خود براي شناسايي مواضع دشمن رفته بود در ميان تپه هاي با پيكر غرق به خون چند شهيد از روزهاي اول عمليات كه در بين دو نيرو و زير ديد و آتش دشمن بودند مواجه مي شود كه مصمم مي گردد تا اين شهيدان را از ميدان به پشت خط برساند؛ عليرغم خطراتي كه ممكن بود اين عمل داشته باشد او در دو شب متوالي براي تخليه آنها با نيروهايش كه شخصاً همراه آنها بود مي رود و شهداء را به پشت خاكريز منتقل مي كند، وقتي آنها براي تخليه آخرين شهيد رفته بودند با گشتي هاي دشمن مواجه و درگير مي شوند كه تدريجاً با روشن تر شدن هوا مواضعشان آشكار مي گردد و باران گلوله بر آنها باريدن مي گيرد. در  اين اثنا بود كه مردان تحت فرمانش با شنيدن تكبيرهاي متوالي متوجه زخمي شدن او مي گردند و وقتي با خيزش به او مي رسند،              مي بينند او در كمال خونسردي مشغول بستن دست چپش كه گلوله به آن اصابت كرده بود هست، خواستند به او كمك كنند كه ديدند از جا برخاست و با زيركي خاص نيروها را به كانال اصلي هدايت و از آن مهلكه نجات بخشيد، وقتي كه به پشت خاكريز رسيدند ناگهان شهيد عالي در اثر خوني كه از او رفته بود به زمين افتاد، او را به بيمارستان انديمشك انتقال دادند بعد از اينكه دستش را گچ گرفتند به او گفتند براي فيزيوتراپي بايد به تهران منتقل شود چون گلوله ضمن شكستن استخوان به عصب دست صدمه وارد كرده بود، ولي او حاضر      به رفتن تهران نگرديد و مي گفت به هيچ قيمتي حاضر به ترك جبهه نيستم، پزشكان اظهار داشتند احتمال سياه شدن استخوان دست زياد است و علاوه بر آن عصب دست سخت آسيب ديده اما او گفت خدا خودش شفا مي دهد، موقعيت ايجاب نمي كند كه به پشت جبهه برگردم نهايتاً پزشكان از وي تعهد مي گيرند كه مسئوليت فلجي دست يا سياهي استخوان را بر عهده گيرد و او با امضاء تعهدنامه از بيمارستان به خط مقدم جبهه به جوار همرزمان خويش برمي گردد، هرچه دوستان و فرماندهان تيپ و لشكر اصرار به بازگشت او مي كنند ايشان مصرانه خواستار ماندن در جبهه مي شود، در جواب برادران مسئولش مي گفت اگر يك دست من از كار افتاده ولي هنوز دست ديگر و دو پاي من سالم است تازه مگر «عباس بن علي» وقتي دو دستش قطع شد جبهه را ترك كرد حال من كه شاگرد اويم چنين كنم.
آري، شهيد ذبيح الله عالي سرانجام بعد از آنهمه مبارزه بي امان عليه دشمنان داخلي و خارجي در عمليات والفجر6 در منطقه دهلران پس از فتح قله هاي چيلات در هنگاميكه رزمندگان گردانش سرود فتح و پيروزي مي خواندند در سوم اسفندماه 1362 در خون نشست      تو گويي كه همه گردان مسلم بن عقيل در خون غلتيد و او به آرزوي ديرينه اش يعني فيض عظيم شهادت نائل آمد، وقتي او به شهادت رسيد «راديو بغداد» با ولع خاصي در سه نوبت اعلام داشت كه « ذبيح الله عالي فرمانده شكست ناپذير گردان مسلم بن عقيل كه يكي از گردانهاي لشكر 25 كربلاست بدست نيروهاي بعثي عراق كشته شد » و راديو صداي فارسي بي بي سي اعلام كرد كه « ذبيح الله عالي برجسته ترين فرمانده گردان لشكر كربلا در اين عمليات كشته شد و اگر ادعاي عراقي ها درست باشد اين لشكر ضربه سختي خورده» .
بلي، آنان كه از اين پيش بودند / چنين بستند راه ترك و تازي / از آن اين داستان گفتم كه امروز /                     بداني قدر و بر هيچش نبازي / به پاس هر وجب خاكي از اين ملك / چه بسيار است، آن سرها كه رفته /                        ز مستي بر سر هر قطعه زين خاك / خدا داند چه افسرها كه رفته /
بدينسان سرداري از سرداران ايران اسلامي جهان خاكي را با همه زيبايي ها و لذاتش وداع گفت و راهي ديار معشوق شد و پيكر پاكش را در خاك گرم و سوزان روستايي به وديعه گذاشت كه ادامه دهندگان راهش، بيادش مسجدي بنا كردند و نامش را بر تارك تاريخي روستاي كردكلا نشاندند. يادش گرامي، نامش جاويد و راهش مستدام .

عبدالله خداداد


استفاده از اين خبر فقط با ذكر نام شمال نيوز مجاز مي باشد .
ایمیل مستقیم :‌ info@shomalnews.com
شماره پیامک : 5000592323
 
working();

ارسال نظر :
پاسخ به :





نام : پست الکترونیک :
حاصل عبارت روبرو را وارد نمایید :
 
working();

« صفحه اصلي | درباره ما | آرشيو | جستجو | پيوند ها | تماس با ما »
هرگونه نقل و نشر مطالب با ذكر نام شمال نيوز آزاد مي باشد

سامانه آموزش آنلاین ویندی
Page created in 5.246 seconds.